یک روز در اتاق کار به یکی از
دوستان(به شوخی)گفتم:
این عکس شهدا رو بردارید دیگه،
بابا اینها مردن تموم شد رفت،چرا
اتاق کار رو کردی موزه شهدا؟ ...
.
.
نزدیک عصر بود که محل کار را ترک کردم
آمدم خانه،در را که باز کردم خانومم گفت :
باز چکار کردی ؟
گفتم چی شده ؟
گفت خواب دیدم شهید موسوی و همه
شهدا کنار هم جمع شدن،
شهید موسوی بهم گفت:
(چرا فکر میکنید ما مردیم؟،
ما هستیم داریم زندگی میکنیم ...)
به افتخار جوانان دهه شصت
اونهایی که روبروی کل دنیا ایستاند
ونگذاشتند ماها الان سر خم کنیم روبروی دنیا
صلوات
╗═════════════════════════════════════╔
✿،؛،✿،؛،✿الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✿،؛،✿،؛،✿
✿ اللهـــــــــم عجــــل لولیــــک الفـــرج بحق حضـــرت زینبــــــ(س) ✿
✿،؛،✿،؛،✿الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✿،؛،✿،؛،✿
╝═════════════════════════════════════╚
عصری از شناسایی برگشت. می گفت
« باید بستان رو نگه داریم.
اگه این ارتفاع رو نگیریم و آفتاب بزنه،
این چند روز عملیات یعنی هیچ» با این که خسته بود,
دو ساعته چهار تا گردان درست کرد. خودش هم فرمانده
یکی از گردان ها. از سر شب تا صبح حسابی جنگیدند.
چهار صبح بود که حسن را بی حال و نیمه جان بردند
عقب. ارتفاع را که گرفتند خیال همه راحت شد.
خاطره ای از شهید حسن باقری
خدایا ما را شرمنده شهدا مکن
صلواتی نثار روحمان که یادمان نرود هستند و
زنده هستند وما مردیم قبل از انکه باشیم
(سردار شهید رحیم آنجفى)
(شهید غلامرضا عسگرى)
خواهرم: از بى حجابى است اگر عمر گل کم است
نهفته باش و همیشه گل باش.»
«یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.»
(شهید صادق مهدى پور)