یک روز در اتاق کار به یکی از
دوستان(به شوخی)گفتم:
این عکس شهدا رو بردارید دیگه،
بابا اینها مردن تموم شد رفت،چرا
اتاق کار رو کردی موزه شهدا؟ ...
.
.
نزدیک عصر بود که محل کار را ترک کردم
آمدم خانه،در را که باز کردم خانومم گفت :
باز چکار کردی ؟
گفتم چی شده ؟
گفت خواب دیدم شهید موسوی و همه
شهدا کنار هم جمع شدن،
شهید موسوی بهم گفت:
(چرا فکر میکنید ما مردیم؟،
ما هستیم داریم زندگی میکنیم ...)