شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید حمید باکری



با چند تا از بچه های سپاه توی
 یه خونه ساکن شده بودیم.
 یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم:
دلم میخواد یه بار بیای و ببینی اینجا
رو زدن و من هم کشته شدم . اون وقت برام بخونی ،
 فاطمه جان شهادتت مبارک ! بعد شروع کردم به
راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم. دیدم
 از حمید صدایی در نمیاد. نگاه کردم دیدم
داره گریه میکنه ، جا خوردم و گفتم:
تو خیلی بی انصافی.
 هر روز میری تو آتش و منم چشم به راه تو .
 اونوفت طاقت اشک ریختن منو نداری و نمیذاری گریه کنم .
 حالا خودت نشستی و جلوی من داری گریه میکنی؟
 سرشو اورد بالا و گفت : فاطمه جان به خدا قسم
 اگه تو نباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم.
 شهید حمید باکری
منبع : نیمه پنهان ماه ج

مراسم عروسی

*************
میلاد پیامبر مهریه را معین کردند.

همان روز هم با حضور فامیل یک مراسم

عقد ساده برگزار کردیم. صیغه را خواندند رفتیم

با هم صحبت کنیم؛دیدم دنبال چیزی میگردد؛ گفت:

اینجا یک مهر هست؟ پرسیدم مهر برای چه؟مگه نماز نخوندی؟!

گفت:حالا تو یه مهر بده. گفتم تا نگی برای چی میخوای نمیدم!

میخواست نماز شکر بخواند که خدا روز میلاد رسولش به

او همسر عطا کرده ایستادیم و با هم نماز شکر خواندیم!!

شهید عبدلله میثمی

منبع : نیمه پنهان ماه11،ص16 و 17


*************