شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهیدهمت

-  آقا مرتضی! یه نفر رو بفرست خط، ببینیم چه خبره.

 

هرکس می‌رفت، دیگه برنمی‌گشت.

همان سه‌راهی که الآن می‌گویند سه‌راهی همت. 

 

خیلی کم می‌شد بچه‌ها بروند و سالم برگردند.

 

آقا مرتضی سرش را پایین انداخت و گفت

«دیگه کسی رو ندارم بفرستم، شرمنده.»

 

حاجی بلند شد و گفت «مثل این که خدا طلبیده.»

و با میرافضلی سوار موتور شدند که بروند خط.

 

عراق داشت جلو می‌آمد. زجاجی شهید شده بود

و کریمی توی خط بود. 

 

بچه‌ها از شدت عطش، قمقمه‌ها را می‌زدند لب هور،‌ جایی 

 که جنازه افتاده بود،‌ و از همان استفاده می‌کردند.

 

روی یک تکه از پل‌هایی که آن‌جا افتاده بود سوار شد.

هفت هشت تا از قمقمه‌های بچه‌ها دستش بود. 

 

با دست آب را کنار می‌زد و می‌رفت جلو؛‌

وسط آب،‌ زیر آتش. آن‌جا آب زلال‌تر بود. 

 

قمقمه‌ها را یکی یکی پر کرد و برگشت ...

 شادی روح شهید همت صلوات ...

 

سه راهی شهادت


یک شهید پیدا کردیم، طرف های سه راه شهادت.
هیچی همراهش نبود نه پلاک، نه کارت شناسایی.
فقط یک قمقمه همراهش بود پر آب.
روی قمقمه چیزی نوشته بود، قمقمه
را شستیم تا بتوانیم بخوانیمش.
نوشته بود:
«قربان لب تشنه ات یا حسین(ع)»