برادرش دو سال بود نامزد کرده بود. پدرزنش گفته بود «ما توى فامیل آبرو داریم.
تا یه ماه دیگه اگر عقد کردى که کردى، اگر نه دیگه این طرف ها پیدات نشه.»
خرج خانه با على بود. پول عقد و عروسى نداشت. محمد رفت با پدرزن على حرف زد.
قرار عروسى را هم گذاشت. تا شب عروسى، خود على نمى دانست.
با مادر و خواهرش هم آهنگ کرده بود. گفته بود «داداش بویى نبره.»
با پول پس انداز خودش کار را راه انداخته بود. شهید بروجردی