از درد کهنهای که مداوا نمیشود
یا میشود گلایه کنم یا نمیشود
اینک سلام حضرت عیسیتر از مسیح
لطفت نگو که شامل ماها نمیشود
ای من فدای پنجره فولاد چشمهات
از بغض من چرا گرهی وا نمیشود؟
یوسفترین عزیز !مرا تا خودت بخوان
هر چند این غریبه زلیخا نمیشود
امضاء: کسی که با همهی ریزنقشیاش
در بیکران چشم شما جا نمیشود
بی تـــــــو دلـــ♥ـــم گرفته ازایـن ازدحـام شــــهر
آقـا اجـازه! دست خودم نیــست خســـته ام
در درس عشــــ♥ـــق من صـفِ آخـــــرنشسته ام
در این کلاس ، عاطــــــفه معنــــــا نمیـدهد
اینـجا کـسی بـرای تـــــو برپـــــا نمیــــــدهد
آقـــــــا اجــــازه ! بغـــــض گرفتـه گلویمان
آنقـــــــدر رد شدیم که رفـــت آبرویمان
نه بنز داشتن !
ﻧﻪ ﯾﻪ ﻭﯾﻼ !
ﻧﻪ ﻋﻀﻼﺕ مثلا مردونه!
ﻧﻪ ﺷﮑﻢ ﺷﺶ ﺗﯿﮑﻪ عضلانی !
ﻧﻪ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺮﻧﺪ !
.
.
.
ﺍﯾﻨﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺭﻭﺡ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ
ﻣﻌﺮﻓﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺑﻐـﺾ
ﮔﻠﻮﺗﻮ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﻩ . . .
ﻓﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮین ﻮ
ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﻌﺼﻮﻣﺘﻮﻥ
ﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ .
ﺁﺧﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ؟ !
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺯﻭﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
در جمـع من و ایـن بغض بی قرار
جـــای تــــو خـــــالی
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج..**
گل می دهم به بوی بهاری که میرسد
چشمم به در به دیدن یاری که می رسد
تکرار می شود غزل انتظار من
هرشب به نامه آینه داری که می رسد
بغض هزار پنجره را اشک می شوم
در تار و پود نغمه ی تاری که می رسد
فردا تبی دوباره به خورشید می دهد
از آسمان تیره شراری که می رسد
روشن ز ایه های خدا می شود زمین
در برق ذوالفقار سواری که می رسد