شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

روایت



روایت است ز اصحاب خوب شیطان است

کسی که کار ندارد به کار آمدنت

روایت است که با ذوالفقار می آیی
چه با شکوه بُوَد اقتدار آمدنت

قرار


این جاده ته قرار...وقتی برسد
تالحظه ی انتظار...وقتی برسد
یکباردگرمعجزه راخواهی دید
آن دست به ذوالفقار...وقتی برسد...


ذوالفقار


شمشیر در دستان او، عشق است در چشمان او

در قلب طوفان زاد من آهسته منزل می‌کند
جان مونس تن می‌شود تردید روشن می‌شود
وقتی در این گرد و غبار آیینه نازل می‌کند
در انتظارش مانده‌ام، دل را به دریا داده‌ام

گل می دهم

 44

گل می دهم به بوی بهاری که میرسد
چشمم به در به دیدن یاری که می رسد

تکرار می شود غزل انتظار من
هرشب به نامه آینه داری که می رسد

بغض هزار پنجره را اشک می شوم
در تار و پود نغمه ی تاری که می رسد

فردا تبی دوباره به خورشید می دهد
از آسمان تیره شراری که می رسد

روشن ز ایه های خدا می شود زمین
در برق ذوالفقار سواری که می رسد