دلم گرفته دوباره،...دلم برای خودم...
دلم گرفته از بی خبری ها
از اینهمه هیاهوی ی که در غفلت از یاد تو برپا شده
هنوز هم غریبی آقای سرتا پا خوبی
سجده گاهت خیس از گناهان ما شده وما لبخند کذایی بی خبری
را تحویل خودمان می دهیم وچه ساده انگارانه
دلمان خوش است به نیم نگاه لطفت
اما اما بعید می دانم .
بی تـــــــو دلـــ♥ـــم گرفته ازایـن ازدحـام شــــهر
آقـا اجـازه! دست خودم نیــست خســـته ام
در درس عشــــ♥ـــق من صـفِ آخـــــرنشسته ام
در این کلاس ، عاطــــــفه معنــــــا نمیـدهد
اینـجا کـسی بـرای تـــــو برپـــــا نمیــــــدهد
آقـــــــا اجــــازه ! بغـــــض گرفتـه گلویمان
آنقـــــــدر رد شدیم که رفـــت آبرویمان
دلم گرفته از این قلبها که از چوب است
دلم گرفته به وسعت دنیا
امسال سالی بود که شهدا دعوتم نکردن
سالی بود که بسویشان گام برنداشتم وانها نیز مرا نپذیرفتند
می دانم همیشه وقتی تو را بخواهند برایت دعوت نامه می فرستند
ولی امسال دریغ از یک نگاه
واین همه را تقصیر کار خودم بودم
خدایااویی که هر سال مرا به کنار اروند می برد وعظمت تورا در
ثانیه ای برایم بازگو می کرد نیز نیامد
راستی دایی جان کمکم کن در این دنیایی که غبار الود است گم شده ام
من درهوای صاف این دنیا راهم را گم کرده ام
حال که هوای غبار الود اینجا را گرفته است چه کنم
دایی جان می شود مرا نیز کمک کنی می شود دستی بر زیر بالهایم بزنی
من هنوزپرواز را یاد نگرفته ام من هنوز دلبری بر نگزیده ام
من هنوز در پایین دنبال شما می گردم وحال انکه شما اسمانی هستید