ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
همسر شهید رضایی نژاد در مورد روزهای آخر
زندگی شهید میفرمودکه: یک روز تلفن همراهش زنگ خورد.
داریوش دستش بندد.گفت:ببین
کیه؟دیدم نوشته مشکوک
. گفتم: مشکوک دیگه کیه؟ گفت ولش کن. جواب نده.
چند روزیه زنگ میزنه و از من اطلاعات میخواد.
رقم خوبی هم پیشنهاد میده.
این روزهای آخر مرتب تماس میگرفت و دیگر
خبری هم از پیشنهاد رقمهای بالا نبود.
فقط تهدیدش میکرد. آخر سر هم کار خودش را کرد.
ساعت ده یازده بود که آمد، حتی لاى موهایش پر از شن بود. سفره را انداختم. گفتم
«تا شروع کنى، من لیلا رو بخوابونم.» گفت «نه، صبر مى کنم با هم بخوریم.»
وقتى برگشتم، دیدم کنار سفره خوابش برده. داشتم پوتین هایش را
در مى آوردم که بیدار شد. گفت «مى خواى شرمندم کنى؟» گفتم «آخه خسته اى.»
گفت «نه، تازه مى خوایم با هم شام بخوریم.» شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی