فهمیده بود پدر در خرج تحصیل محمدرضا مانده کسی نمی دانست
« محمدجواد » این پولها را چطور پس انداز می کند و برای مخارج برادر می فرستد.
امـــــــــــــــــــــــ ـــا... خــــــــــــــــدا
کــــــــه می دانــــســـــــت...
ذخیره کرایه تاکسی و به جایش دو ساعت پیاده روی، غذا هم که ...
مــــی شـــد گـــــاهی نـــخـــــورد. شهید محمدجواد باهنر
منبع : کتاب « هنر آسمان » نویسنده : مجید تولایی
تازه داماد و عروس بودند. آمده بود خانه
با یک نان سنگک، یک سیر پنیر و یک صورت خندان.
تازه عروس از وضع جیب تازه داماد طلبه خبر داشت.
همان یک صورت خندان به کل عالم می ارزید.
شهید محمدجواد باهنر
منبع : کتاب « هنر آسمان » نویسنده : مجید تولایی
گردانندگان مساجد و هیئتهای کرمان را
جمع کرده بود؛ گفته بود: « مناسبتها را فعال کنید.
در هر مسجد یک روحانی صحبت کند ، یک معلم. »
مساجدی با این شور و حال و
شلوغی کسی در کرمان ندیده بود .
شهید محمدجواد باهنر
منبع : کتاب « هنر آسمان » نویسنده : مجید تولایی
اولین تابستانی بود که از قم می رفت کرمان.
رفته بود تک تک حجره طلبه ها را سر زده بود.
می گفت محیط شما باید تمیز و اسلام پسند باشد.
چند تا از طلبه ها را که دیده بود گفته بود:
« سر و وضع ظاهرتان باید طوری باشد که مردم فکر نکنند
نسبت به ظاهرتان بی مبالات هستید. »
هر جا که می رفت، تمیزی و نظم را هم با خودش می برد ...
شهید محمد جواد باهنر