شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

مهدی باکری

یک روز شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا، از منطقه آمد. خیلی خسته بود.

یک قوطی کمپوت برای او باز کردیم. کمپوت را نزدیک دهانش برد. یک لحظه مکث کرد

و به فکر فرو رفت. قوطی کمپوت را زمین گذاشت و پرسید: آیا به همه بچه‌ها از این داده اید؟

گمان کردیم که منظور ایشان همه افراد آن چادر است. گفتیم: آری. گفت:

آیا به کل لشکر کمپوت داده اید؟ گفتیم: خیر. گفت:

هر وقت به کل لشکر کمپوت دادید، من هم می‌خورم.   شهید مهدی باکری

منبع : راوی: اکبر سعادت لو، ر. ک: روایت عشق، ص 73.

حاج حسین خرازی

|

بعضی از عملیات ها برای رسیدن به هدف نهایی چند

مرحله رو طی میکنن ؛ بچه های تدارکات هم بین

هر مرحله حسابی به نیرو ها میرسن تا خستگی بچه ها

از تنشون دربیاد ؛ خودتون تصور کنین بعد از اتمام اولین

مرحله عملیات که آزاد باش مى دن و یک جعبه کمپوت گیلاس;

خنک، عینهو یک تکه یخ. انگار گنج پیدا کرده باشیم

توى این گرما چه صفایی داره.تو سنگر نشسته بودیم

 که یه بسیجی امد تو و از راه نرسیده گفت:«نمى خواین از

مهمونتون پذیرایى کنین؟»ما هم گفتیم: «چشمت به

این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحب دارن. نداشته باشن هم

خودمون بلدیم چى کارشون کنیم.»چند دقیقه نشست و

وقتی دید تحویلش نمى گیریم پاشد رفت. بعد از

رفتنش على امد تو، عرق از سر و رویش مى بارید.

یک کمپوت دادم دستش وگفتم: «یه نفر اومده بود اینجا،

لاغر مردنى، کمپوت مى خواست بهش ندادیم ، خیلى پررو بود.»

علی  انگار که برقش بگیره گفت:

«همین که الآن از آنجا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟»

گفتم «آره. همین.»  گفت: «ای خاک...!حاج حسین بود که».

 منظور سردار شهید حاج حسین خرازی میباشد.