بند هفت، هفت تا اتاق داشت و یک سالن بیست مترى. جا نبود. دو طرف راه روى دومترى
را هم تخت زده بودند. تخت هاى سه طبقه آهنى کف چوبى، با یک پتو که هم زیرانداز بود،
هم بالش، هم روانداز. تازه واردها باید روى زمین مى خوابیدند. تخت مال سابقه دارها بود.
عبداللّه شب ها جایش را مى داد به یکى از تازه واردها. مى گفت نصفه شب که مى خواهد
از تخت بیاید پایین براى نماز، سر و صدا مى شود. اما روزها جاش طبقه ى سوم تخت بود.
مى نشست آن بالا و کتاب مى خواند. شهیدعبدالله میثمی
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران
همان روز هم با حضور فامیل یک مراسم
عقد ساده برگزار کردیم. صیغه را خواندند رفتیم
با هم صحبت کنیم؛دیدم دنبال چیزی میگردد؛ گفت:
اینجا یک مهر هست؟ پرسیدم مهر برای چه؟مگه نماز نخوندی؟!
گفت:حالا تو یه مهر بده. گفتم تا نگی برای چی میخوای نمیدم!
میخواست نماز شکر بخواند که خدا روز میلاد رسولش به
او همسر عطا کرده ایستادیم و با هم نماز شکر خواندیم!!
شهید عبدلله میثمی
منبع : نیمه پنهان ماه11،ص16 و 17
*************