شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

خاطره کوتاه از رزمندگان اسلام


اندازه پسر خودم بود؛ سیزده چهارده ساله..
وسط عملیات یکدفعه نشست!
گفتم: حالا چه وقت استراحته بچه؟!
♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

گفت: بند پوتینم شل شده!..می بندم راه می افتم!
نشست ولی بلند نشد. هردو پایش تیر خورده بود..

برای روحیه ما چیزی نگفته بود!


♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

شهداشرمنده ایم

روزهایی بود که اطراف بانه در منطقه ای بسیار
 حساس نگهبانی می دادیم. پس از چند روز نگهبانی
 تعدادی تانک عراقی پیدا شدند. غرش تانک ها همه ی
ما را وحشت زده کرده بود. چون امکانات دفاعی بسیار
محدودی داشتیم فکرمان به جایی قد نمی داد.
محمدرضا که روح بلندش پایبند تعلقات دنیوی نبود،
 مردانه قبضه ی آرپی جی را برداشت و به سمت تانک ها
رفت. با تیر اول تانکی را مورد هدف قرار داد و به
آتش کشید؛ بی توجه به این که دیگر تیری در
دست ندارد مزدوران بعثی با تانک او را محاصره
 کردند و او با دستی خالی اسیر شد.
در همان گود کوچکی که با تانک ها به وجود آمده بود،
 آن قدر سید را زدند تا روی زمین افتاد و بعد بر
 اثر اصابت گلوله شهید شد.

●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●
اللًّهُـ‗_‗ـمَ صَّـ‗_‗ـلِ عَـ‗_‗ـلَى مُحَمَّـ‗_‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗_‗ـَد و عَجِّـ‗_‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_‗ـم ●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●