روزهایی
بود که اطراف بانه در منطقه ای بسیار
حساس نگهبانی می دادیم. پس از چند
روز نگهبانی
تعدادی تانک عراقی پیدا شدند. غرش تانک ها همه ی
ما را وحشت
زده کرده بود. چون امکانات دفاعی بسیار
محدودی داشتیم فکرمان به جایی قد
نمی داد.
محمدرضا که روح بلندش پایبند تعلقات دنیوی نبود،
مردانه قبضه ی آرپی جی را
برداشت و به سمت تانک ها
رفت. با تیر اول تانکی را مورد هدف قرار داد و به
آتش کشید؛ بی توجه به این که دیگر تیری در
دست ندارد مزدوران بعثی با تانک
او را محاصره
کردند و او با دستی خالی اسیر شد.
در همان گود کوچکی که با تانک ها به وجود آمده بود،
آن قدر سید را زدند تا روی زمین افتاد و بعد بر
اثر اصابت گلوله شهید شد.●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●
اللًّهُـ‗_‗ـمَ صَّـ‗_‗ـلِ عَـ‗_‗ـلَى مُحَمَّـ‗_‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗_‗ـَد و عَجِّـ‗_‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_‗ـم
●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●