در آستانه سقوط خرمشهر، شهید جهان آرا به یکی از خواهران خرمشهری
که در حال خروج از شهر بود می گوید: « تو را به خدا بروید؛ ما که دستمان
به امام نمی رسد، شما بروید، هرچه هست بگویید، شاید نگذارند با امام حرف بزنید.
اگر نشد بروید توی مجلس حرف بزنید به همه بگویید؛ در نماز جمعه ها
و هرکجا که شد. شهر به شهر بایستید و بگویید بر خرمشهر چه گذشت.
بگویید که چه عزیزانی را از دست دادیم...» شهید محمد جهان آرا
منبع : برگرفته از سایت شهیدان .62
همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است .
من هم اول که آمده بودم ، باورم نشده بود. حسین آمد ، نشست روبه رویش .
گفت « آزادت می کنم بری.» به من گفت « بهش بگو.» ترجمه کردم .
باز هم معلوم بود باورش نشده . حسین گفت
« بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیس، تسلیم شن.
بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم.» خودش بلند شد دست های او را باز کرد.
افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با
زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان می داند.
شهید حاج حسین خرازی
منبع : کتاب خرازی