شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید احمدکاظمی



در عملیات آزادسازی خرمشهر، هنگامی که عراق، دفاع پرحجم و سختی تشکیل داد،
بسیاری از رزمندگان ما شهید و یا مجروح شدند. در یکی از خاکریزها فردی را دیدم که
 آرپی‌چی به دست بود و مرتب جای خود را تغییر می‌داد و به سمت دشمن شلیک می‌کرد.
همین امر باعث شد اندک نیروهای باقی مانده، با روحیة بالا فعالیت کنند. اگر خاکریز،
قبل از رسیدن نیروهای کمکی سقوط می‌کرد، وضعیت خط بحرانی می‌شد. در دل خود، آن
آرپی‌چی زن را تحسین می‌کردم. وقتی پشت خاکریز رسیدم، آرپی‌جی‌زن را دیدم. او کسی
 جز احمد کاظمی نبود که یک تنه ایستاد تا نیروهای کمکی از راه برسند و
خط سقوط نکند.   شهید احمد کاظمی

منبع : راوی: سید ناصر حسینی، ر.ک: فاتحان خرمشهر، شهید کاظمی، ص 55

شهیدناصر صالحی

در موقعیتى از عملیات بیت المقدس، آتش دشمن، بى‏ امان مى ‏بارید. عراقیها
 بر روى خاکریز، توپهاى هوایى 23 میلى مترى گذاشته بودند. از این توپها،
فقط براى زدن هواپیماى جنگى درآسمان استفاده مى‏ شوداما دشمن براى مقابله با نیروهاى پیاده
از آنها استفاده مى ‏کرد. بچه ‏ها در جاده به کندى حرکت مى ‏کردند. شدت آتش، بچه‏ ها
را زمین گیر کرده بود. ناگهان ناصر صالحى - از مسئولان گردان انصار از تیپ 27 -
ضامن سه نارنجک را کشید و خود را به خاکریز دشمن رساند. توپها با انفجار نارنجکها
خاموش شدند؛ ولى صالحى، آماج گلوله‏ هاى دشمن قرار گرفت و درجا شهید شد.
 رزمندگان با دیدن این صحنه، تکبیرگویان به خاکریز دشمن هجوم بردند و سپس
خود را به جاده خرمشهر - شلمچه رساندند   شهید ناصر صالحی
منبع : ر. ک: خرمشهر، ص 50 و 51

شهید محمد جهان ارا


در آستانه سقوط خرمشهر، شهید جهان آرا به یکی از خواهران خرمشهری

که در حال خروج از شهر بود می گوید: « تو را به خدا بروید؛ ما که دستمان

به امام نمی رسد، شما بروید، هرچه هست بگویید، شاید نگذارند با امام حرف بزنید.

اگر نشد بروید توی مجلس حرف بزنید به همه بگویید؛ در نماز جمعه ها

و هرکجا که شد. شهر به شهر بایستید و بگویید بر خرمشهر چه گذشت.

بگویید که چه عزیزانی را از دست دادیم...»   شهید محمد جهان آرا

منبع : برگرفته از سایت شهیدان .62

حسین خرازی


همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است .

من هم اول که آمده بودم ، باورم نشده بود. حسین آمد ، نشست روبه رویش .

گفت « آزادت می کنم بری.» به من گفت « بهش بگو.» ترجمه کردم .

باز هم معلوم بود باورش نشده . حسین گفت

« بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیس، تسلیم شن.

بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم.» خودش بلند شد دست های او را باز کرد.

افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با

زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان می داند.

  شهید حاج حسین خرازی

منبع : کتاب خرازی