سه شبانه روز در منطقه عمومی سومار سرگردان بودیم . از هر طرف که می رفتیم ،
می خوردیم به نیروهای دشمن . چون نمی خواستیم درگیر شویم ، خودمان را مخفی می کردیم .
در این مدت سختی زیاد کشیدیم ، ولی سخت ترین چیز دیدن جنازه شهدا و مجروحین بود .
در این میان چند بار به چشم خودمان دیدیم که عراقی ها با کمک لودر و بولدورزر
گودال بزرگی می کندند و همه جنازه ها را می ریختند داخلش و رویشان خروارها
خاک می ریختند و خیلی سخت بود که شاهد زنده به گور شدن
بچه های مجروح هم باشیم . به یاد شهدای زنده به گور شده
منبع : برگرفته ازپایگاه منبرک
خودش را روی خاک رها کرده بود و در حالی که اشک می ریخت،
با یک چاقوی میوه خوری زمین را می کند. رفتم جلو، گفتم داداش
دنبال چیزی می گردی؟ چیزی گم کردی؟ نگاه معنا داری به من کرد و گفت:
«من را که به گروه تفحص راه نمی دن، بگذار لااقل به همین اندازه کاری کرده باشم.»
به او قول دادم از این به بعد به نیابت از او هم کار کنم. این حرف من مثل
جرعه ای آب خنک در آن گرمای طلاییه بود. صدایش کردند. سوار اتوبوس
شد و رفت؛ اما معلوم بود دلش را جا گذاشته است. اولین شهید را که
در هور پیدا کردیم، روی کفنش نوشتم: «به یاد همه ی آن هایی که دلشان با ماست.»
منبع : سایت صبح
تابستان سال 72 بود که همراه نیروهای تفحص
در جنوب و شلمچه مشغول کار بودیم.
روزی در مقر بودم که یکی از بچه های گروه
تفحص لشکر 7 ولی عصر (عج) آمد طرفم.
تازه از کار برگشته بودند با حالتی منقلب و
هیجان زده، دست من را گرفت و برد داخل
معراج شهدای مقرشان و گفت که می خواهد
صحنه ی جالبی را نشانم بدهد. پارچه ای را روز
زمین باز کرده بودند. پیکر کامل شهیدی
در حالی که شلوار
و پیراهن بادگیر به تنش بود، پوتین هایش هم
در پاهایش بود. جالب تر از همه این بود که
ماسک ضد گاز شیمیایی هم به صورت داشت
یک قبضه اسلحه ی کلاشینکف هم به پشتش بود.
وقتی ماجرا را پرسیدم، گفت: در منطقه ی
شلمچه چشممان به او افتاد که به همین حالت
روی زمین دراز کشیده بود؛ به صورتی که
رویش به آسمان بود.
منبع : سایت صبح