مریز آبروی سرازیر ما را
به ما باز ده نان و انجیر ما را
خدایا اگر دستبند تجمل
نمی بست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمی کرد پیدا
از آن گوشه کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و می برد طوفان
تمام شکوه اساطیر ما را
طلا را که مس کرد دیگر ندانم
چه خاصیتی بود اکسیر ما را
سراینده: محمد کاظم کاظمی
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند!
زندگی گاه به جان است و جفایت میکند!
زندگی گاه به آن است و رهایت میکند !
چه به نان و
چه به جان و
چه به آن ...
زندگی صحنه بی تابی ماست ..زندگی میگذرد
یک نان را ۳۵ میلیون نفر می خوریم
اما زیر بار زور نمیریم.
رئیس جمهور شهید محمدعلی رجایی
یک روز هنگام توزیع غذا، دشمن آتش زیادی
بر سر ما می ریخت، تا جایی که بعضی از بچه ها گفتند:
«در این آتش، چه طور غذا را به خط ببریم؟»
محمد بلند شد و در آن شدت آتش، غذاها را با موتور
به چادرهای جلو رساند. وقتی برمی گشت، غذایی برای خودش
باقی نمانده بود. محمد بعد از خوردن تکه نانی،
از بچه ها خداحافظی کرد و گفت:
«بچه ها! من دیگر فردا میان شما نیستم، مرا حلال کنید».
سپس دست و پای خود را حنا بست، ساعت 4 صبح بلند شد
و نماز خواند و به دیدبانی رفت و لحظه ای بعد
به شهادت نایل شد.
شهید محمد امین پور
منبع : سایت صبح