شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید مهدی باکری



فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که
سربازانی باایمان وعاشق شهادت وعلمدارانی صالح
 و وارث حضرت ابوالفضل(علیه السلام)برای اسلام
 بار بیایند‌.
مهدی باکری

شهید حاج مهدی باکری

در دزفول چادرهایی برای استفاده رزمندگان برپا کرده بودند. یک بار، شهید مهدی باکری،

فرمانده لشکر عاشورا، به یکی از چادرها نگاه کرد و گفت: «چادرتان را درست کنید!»

یکی از برادران که او را نمی‌شناخت، اعتراض کرد. آقا مهدی جلو آمد، صورتش را بوسید

و خندید. بعد کلنگ را از آن فرد معترض گرفت و گفت: «شما زحمت نکش.»

او کلنگ را انداخت و رفت و آقا مهدی چادر را مجدداً برپا کرد. یکی از نیروها به آن فرد

معترض گفت: چرا با آقا مهدی فرمانده لشکر این طور برخورد کردی؟ مگر او را نمی‌شناختی؟

او که از رفتار خود به شدّت پشیمان شده بود، گریه کنان پیش آقا مهدی آمد

تا عذر خواهی کند. آقا مهدی گفت: «مسئله‌ای نیست. من هم مثل تو یک فرد هستم.

با تو کار می‌کنم و برادر تو هستم.»   شهید مهدی باکری

منبع : راوی: اکبر سعادت لو، ر. ک: روایت عشق، ص 71 - 72

مهدی باکری


روز آخر “بدر” بود.
آقا مهدی در حربیه به محاصره افتاده بود، کمی مانده به جاده ی بصره ـ العماره؛

بی سیم به صدا در امد،
حاج احمد: “برگرد مهدی، وضع خیلی بد است.” آقا مهدی پاسخ داد:
اگر بدانی دارم چه چیزهایی می بینم، یک آن نمی ماندی آنجا،
احمد تو هم بیا. خودت را برسان اینجا تا همیشه با هم باشیم. بیا احمد، بیا….
  … بی سیم دیگر خاموش شد..

آقا مهـــــــــــدی رفت …

سردارشهیدمهدی باکری

 


 سردار شهید مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا
تاریخ شهادت: 25/12/1363 – شرق دجله


« اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و

امام را به ما عنایت فرموده باز کم است. آگاه باشیم

که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم.

خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته

و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل،

تنها چاره ساز ماست