شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

عملیات بدر


در عملیات بدر، برادر مجروحی را دیدم که تیر به چشم چپ او اصابت کرده بود؛

به طوری که مردمک و کاسه چشم او روی چانه‌اش آویزان شده بود. از ناحیه دست و سر هم مجروح بود.

از بس فشاری که بر اثر جراحت به این برادر وارد می‌شد، زیاد بود، نه قدرت تکلم داشت

و نه می‌توانست حداقل با اشاره منظور خود را به کسی تفهیم کند. چون وسیله‌ای برای بردن

ایشان در منطقه عملیاتی بدر نبود و وسایل پزشکی لازم هم وجود نداشت، چند ساعت در همان

جا ماند و درد و رنج را تحمل کرد. در عین حال، هنگا م نماز ظهر خود را

جمع و جور کرد و دو زانو نشست و نماز خواند  

 

مهدی باکری


روز آخر “بدر” بود.
آقا مهدی در حربیه به محاصره افتاده بود، کمی مانده به جاده ی بصره ـ العماره؛

بی سیم به صدا در امد،
حاج احمد: “برگرد مهدی، وضع خیلی بد است.” آقا مهدی پاسخ داد:
اگر بدانی دارم چه چیزهایی می بینم، یک آن نمی ماندی آنجا،
احمد تو هم بیا. خودت را برسان اینجا تا همیشه با هم باشیم. بیا احمد، بیا….
  … بی سیم دیگر خاموش شد..

آقا مهـــــــــــدی رفت …