شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

هیچ میدانی چرا بی حـاصــلیــم...!؟!

هیچ میدانی چرا بی حـاصــلیــم...!؟!

چون که از "یاد شهیدان"

غـافــلیــــم....


 عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان
آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین! جغرافیای آسمان....

شادی روح شهدا صلوات

بعد شهدا

ساقی جبهه،سبو بر لب هر مست نداد
نوبت ما که رسید میکده را بست، نداد

حال خوش بودکنار شهدا، آه دریغ
بعد یاران شهید حال خوشی دست نداد

شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

شهید ابراهیم یعقوبی

●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●●
●●●●●▬▬▬▬▬▬
ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●●

چند ساعت قبل از شهادت، او به من گفت:

«من همه کارهایم را انجام داده ام یعنی واقعاً

آمده ام که شهید بشوم.» من گفتم:

«در جبهه بودن و کارکردن هم نوعی سعادت و خدمت است،

حتماً لازم نیست که انسان، شهید بشود ...»

در جوابم گفت: « ماندن برای من دیگر مشکل شده است،

با توجه به این که زیاد در جبهه بوده ام

و ... دیگر برای من سخت است که بمانم.»

احساس کردم اندوه سنگین فراق دوستان و

همسنگران بر دل او سنگینی می کند و

دیگر مرغ روحش، آرامش ماندن ندارد...

مدتی نگذشت که به آرزوی دیرینه خویش رسید

و به جوار قرب حق، راه یافت.

  

راوی : کاظم فکری (همرزم شهید)

شـادی روح شــهدا صــلوات


3184c908.gif

شهدا

✧▬✧▬▬✧▬▬▬✧▬▬▬▬▬✧▬▬▬▬▬▬✧

همراه محمد حسین به گل زار شهدا رفتم.

محمد حسن با شهدا درد دل کرد و برای تک تک

شان فاتحه خواند.بعد هم رفت در یکی از

قبرها که برای دفن شهید

آماده شده بود، خوابید و اصرار کرد چند

عکس ازش بگیرم؛ که من هم این کار را

انجام دادم. پس از این قضیه در عملیات بعدی،

محمدحسین به شهادت رسید و دقیقا جنازه

پاک و مطهرش را درون همان قبری که توی آن

خوابیده بود و عکس گرفته بود دفن کردند.

                                                                     شهید شهیدحسین عدالتخواه

                                                             شـادی روح شــهدا صــلوات

شهدا

یکی از آنها که پرچم عراق دستش بود،

کنارم حاضر شد. آدم عصبی به نظر می‌رسید،

تکه کلامش «کلّکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب» بود،

چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید.

از حالاتش پیدا بود که تعادل روانی ندارد.

از من که دور شد حدود ۱۰، ۱۵ متر پشت سرم،

کنار جنازه یکی از شهدا وسط جاده بود،‌

ایستاد.جنازه از پشت به زمین افتاده بود.

نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه ایستاد

و یک دفعه چوب پرچم عراق را به

پایین جناق سینه شهید کوبید،

طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت.

آرزو می‌کردم بمیرم و زنده نباشم.

نظامی عراقی برمی‌گشت، به من خیره می‌شد

و مرتب تکرار می‌کرد: اینجا جای پرچم عراقه!

راوی : سید ناصر حسینی پور

برگرفته از کتاب پایی که جاماند

    شـادی روح شــهدا صــلوات


السلام علیک یا ابا عبدالله

امام جماعت واحد تعاون بود.

بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی،

روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین

عراق شهدا رو منتقل می کرد عقب،

توی همین رفت و آمدها بود که

گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد.

چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه

وقتی یادم میاد» از سر بریده شده اش صدا بلند شد:

« السلام علیک یا ابا عبدالله»

                                                             راوی : جواد علی گلی( همرزم شهید)

 مشخصات روحانی شهید:

نام و نام خانوادگی : محسن آقاخانی

متولد : 4/6/1347 - تهران

شهادت : کربلای 5 شلمچه

محل دفن : بهشت زهرا(س) قطعه 29

 

  شـادی روح شــهدا صــلوات

با افتخار جوانانی که...


به افتخار جوانایی که
نه مثل یوز پلنگ بلکه مثل شیر
نه ۹۰دقیقه بلکه ۸ سال
نه جلوی توپ فوتبال بلکه جلوی توپ تانک
نه مقابل یک کشور بلکه مقابل ۲۷کشور دفاع کردند
و یه میلیمتر از خاکمون رو به دشمن ندادند
تا ایران و ایرانی همیشه قهرمان باشه و پرچمش بالا
♥•٠·
شادیه روحشون یه صلوات
شهدا شرمنده ایم