شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهادت




مادرم که نگران «عبدالله» بود، رو به او کرد و گفت:

«پسرم، عبدالله جان! مراقب خودت باش  اوضاع جبهه‌ها

خیلی خطرناک است.» «عبدالله» با خنده در جواب مادرم گفت:

«مادر جان! مطمئن باش من الآن شهید نمی‌شوم  من در

«بیت المقدس» شهید می‌شوم!» «عبدالله»، پس از اتمام مرخصی‌اش،

دوباره روانه‌ی جبهه شد و در عملیات «بیت المقدس» شرکت کرد

و به شهادت رسید؛ طوری که حرفش، در رابطه با

شهادتش در عملیات «بیت المقدس»، برای‌مان به حقیقت پیوست.

«عبدالله وهاب‌پور»،که اولین اعزامش به جبهه در تاریخ ۲۲/۲/۶۱ بود،

درست یک سال بعد و در همان روز ـ یعنی در تاریخ ۲۲/۲/۶۲

ـ در آزادسازی خرمشهر، به فیض شهادت رسید.

  راوی:خانواده شهید

منبع:کتاب پابوس صص۲۳-





عملیات بیت المقدس


در لحظات اولیه ی مرحله ی سوم عملیات
بیت المقدس یکی از بچه های گردان مجروح شد.
 در تاریکی شب فریاد زد: «شما را به خدا مرا رو به
قبله خاک کنید تا دم آخر سلامی و نمازی داشته باشم.»
اما در میان آن آتش هیچ کس نمی ایستاد.
 نیروها باید از معبر مین می گذشتند، نمی دانم
 چه شد که بی اختیار ایستادم. بدن بسیجی
مجروح را به سمت قبله بازگرداندم. تمام توانش
را جمع کرد و به صورت مقطع و بریده بریده
شروع به صحبت نمود:

«السلام...علیک...یا ابا.....عبدالله....السلام....علی....ک...یابن...ر...سو...ل
کلمه ی آخر را نتوانست ادا کند.» آرام و ساکت رو
به قبله خوابید. چشمانش را برای همیشه بست. بغضی
 تلخ در جانم نشست. جوان به خیل عاشقان اباعبدالله پیوست.
منتقم ثارالله , montaqeme.saralahمنتقم ثارالله , montaqeme.saralahمنتقم ثارالله , montaqeme.saralahمنتقم ثارالله , montaqeme.saralah