شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شناسایی




شناسایى عملیات خیبر بود. مسئول محور بودم و باید خودم براى توجیه منطقه،
 مى رفتم جلو. با چند نفر از فرمانده گردان ها، سوار قایق شدیم و رفتیم. موقع برگشتن،
 هوا طوفانى شد، بارانى مى آمد که نگو. توى قایق پر از آب شده بود. با کلى مکافات
 موتورش را باز کردیم و پارو زنان برگشتیم. وقتى رسیدیم قرارگاه، از سر تا پا خیس شده بودیم.
 زین الدین آمد، ماجرا را برایش تعریف کردیم. خندید و گفت «عیبى نداره. عوضش حالا
 مى دونین نیروهاتون، توى چه شرایطى باید عمل کنند   شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

اقا مهدی زین الدین




عراق پاتک سنگینی کرده بودآقا مهدی،طبق معمول،
 سوار موتورش توی خط این طرف وآن طرف می رفت
 و به بچه هاسرمی زد.یک مرتبه دیدم پیدایش نیست.
از بچه هاپرسیدم،گفتند«رفته عقب.» یک ساعت نشد
 که برگشت ودوباره باموتور،ازاین طرف به آن طرف.
 بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار
 خونی پیدا کردند.مجروح شده بود، رفته بود
عقب، زخمش را بسته بود،شلوارش را عوض کرده بود،
انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط.
  شهید مهدی زین الدین

شهید مهدی زین الدین


 

نماینده ی حزب رستاخیز می آید توی دبیرستان.

با یک دفتر بزرگ سیاه. همه ی بچه ها باید اسم بنویسند.

چون و چرا هم ندارد.لیست را که می گذارند جلوی مدیر،

جای یک نفر خالی است؛ شاگرد اول مدرسه. اخراجش که می کنند،

مجبور می شود رشته اش را عوض کند. در خرم آباد، فقط همان

دبیرستان رشته ی ریاضی داشت. رفت تجربی.

  شهید مهدی زین الدین


3184c908.gif