عراق پاتک سنگینی کرده بودآقا مهدی،طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف وآن
طرف می رفت و به بچه هاسرمی زد.یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه هاپرسیدم،گفتند«رفته عقب.» یک ساعت نشد که برگشت ودوباره باموتور،ازاین طرف به آن طرف. بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند.مجروح شده بود، رفته
بود عقب، زخمش را بسته بود،شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره
برگشته بود خط. شهید مهدی زین الدین