شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

اقا مهدی زین الدین




تازه وارد بودم.عراقىهااز بالاى تپه دید خوبى داشتند.
دستوررسیده بودکه بچه هاآفتابى نشوند.تو منطقه مى گشتم،
یک جوان بیست و یکى دوساله،با کلاه سبز بافتنى روى سرش،
 رفته بالاى درخت، دیده بانى مى کرد. صدایش کردم
«توخجالت نمى کشى این همه آدموبه خطر میندازى؟»آمدپایین
و گفت «بچه تهرونى؟» گفتم«آره، چه ربطى داره؟» گفت «هیچى.
 خسته نباشى. تو برو استراحت کن من این جا هستم.»
هاج و واج ماندم. کفریم کرده بود. برگشتم جوابش را
 بدهم که یکى از بچه هاى لشکر سر رسید. هم دیگر را
بغل کردند، خوش و بش کردند و رفتند. بعدها که پرسیدم
این کى بود، گفتند «مهدى زین الدین.»
  شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران |
 انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی
سلام برعشق من حاج مهدی زین الدین
حاجی دست منم بگیر 

شناسایی




شناسایى عملیات خیبر بود. مسئول محور بودم و باید خودم براى توجیه منطقه،
 مى رفتم جلو. با چند نفر از فرمانده گردان ها، سوار قایق شدیم و رفتیم. موقع برگشتن،
 هوا طوفانى شد، بارانى مى آمد که نگو. توى قایق پر از آب شده بود. با کلى مکافات
 موتورش را باز کردیم و پارو زنان برگشتیم. وقتى رسیدیم قرارگاه، از سر تا پا خیس شده بودیم.
 زین الدین آمد، ماجرا را برایش تعریف کردیم. خندید و گفت «عیبى نداره. عوضش حالا
 مى دونین نیروهاتون، توى چه شرایطى باید عمل کنند   شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

حاج مهدی زین الدین


از همه زودتر می آمد جلسه
تا بقیه برسند دو رکعت نماز می خوند
یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم :
نماز قضا می خونی؟
گفت: نه!نماز می خونم که جلسه به یه جایی برسه
همینطور حرف روی حرف تلنبار نشه
خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین