چند روز به عملیات مانده بود . هر شب ساعت دوازده
که می شد، من را می برد پشت دپو ، زیر نور فانوس
، توی گودال می نشاند. می گفت « بشین انجا ،
زیارت عاشورا بخون ، روضه ی امام حسین بخون» .
من می خواند م و مصطفی گریه می کرد.
انگار یک مجلس بزرگ ، یک واعظ حسابی ،
مصطفی هم از گریه کن ها ، زار زار گریه می کرد.
شهید مصطفی ردانی پور
منبع : کتاب ردانی پور