ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
بابایی،اگه پسر خوبی باشی، امشب به دنیا میآی. وگرنه، من همهش توی منطقه نگرانم.
تا این را گفت، حالم بد شد. دکمههای لباسش را یکی در میان بست.
مهدی را به یکی از همسایهها سپرد و رفتیم بیمارستان. توی راه بیشتر از
من بیتابی میکرد. مصطفی که به دنیا آمد، شبانه از بیمارستان آمدم خانه. دلم نیامد
ادامه مطلب ...
خیلی از ما اگر جای شهید همت بودیم
با خودمون می گفتیم من فرمانده لشکرم و
هر چی من میگم درسته و اون کاری که میکنم
کاملا صحیحه و حق با منه و به طعنه به
دیگران میگفتیم این کارو بکن و اون کارو نکن ،
مگه من بهت اجازه دادم این کارو بکنی ،
چرا با من هماهنگ نکردی و...
ان شاالله خدا بهمون کمک کنه تا درسایی رو که
از شهدا می گیریم تو زندگیمون عملی کنیم.