جلـوه گل عندلـیبان
را غزل خـوان می کند
نام مهـدی هــزاران درد را درمـان می کـند
مدعـی گــوید
با یک گــل نمــی گردد بهــار
من گلی دارم که عالم را گلستان می کند
آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که
می رفتیم تو جیه مان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم.
صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای
سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم ریخت
و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی!
یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو،
تو که مهدی را کشتی!» از جا جستم. خاک ها را زدم کنار.
آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت!
منبع : منبع:ساجد
می خواست یه قاچ خربزه برداره اما یهو دستش رو کشید عقب
انگار یاد چیزی افتاده بود گفتم: واسه شما قاچ کردم ، بفرمایین
هر چه اصرار کردم نخورد ، قسمش دادم که اینا رو با پول خودم خریدم
الان هم فقط به خاطر شما قاچ کردم ، باز هم قبول نکرد
می گفت: بچه ها توی خط از این چیزا ندارن.
خاطره ای از زندگی شهید باکری
شـادی روح شــهدا صــلوات