مشق شب می نویسم
هر جمله ای 100 مرتبه
عاشقی وخدایی بودن را
عاشقی وزمینی نبودن را
عاشقی ومنتظرش بودن را
عاشقی وعشق به خوبیها را
ومشق میکنم تمام اینها را در هر غروب
تاباورکنم دنیا را برای ماندن نساخته اند
ودنیا وراثی دارد که به ارث شان میرسند
عاشقى را از تو یاد بگیرم...
که چنین بى وقفه در هر زمان و مکانى ؛
یادت نمى رود باید عاشقى کنى . . .
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست..