شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید زین الدین

شهید مهدی زین الدین,شهید زین الدین,فرمانده لشکر علی بن ابی طالب,فرمانده,جبهه,جنگ,تصویر سازی,نقاشی چهره,منتظر,عباس گودرزی,قم,شهادت,زین الدینشهید مهدی زین الدین,شهید زین الدین,فرمانده لشکر علی بن ابی طالب,فرمانده,جبهه,جنگ,تصویر سازی,نقاشی چهره,منتظر,عباس گودرزی,قم,شهادت,زین الدینشهید مهدی زین الدین,شهید زین الدین,فرمانده لشکر علی بن ابی طالب,فرمانده,جبهه,جنگ,تصویر سازی,نقاشی چهره,منتظر,عباس گودرزی,قم,شهادت,زین الدین

عملیات که تمام مى شد، نوبت مرخصى ها بود.

بچه ها برمى گشتند پیش خانواده هایشان.

اما تازه اول کار زین الدین بود. براى تعاون شهرها

پیغام مى فرستاد که خانواده هاى شهدا را جمع کنند.

مى رفت برایشان صحبت مى کرد; از عملیات، از کارهایى

که بچه هایشان کرده بودند، از شهید شدنشان.

شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران

| انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

اقا مهدی زین الدین




تازه وارد بودم.عراقىهااز بالاى تپه دید خوبى داشتند.
دستوررسیده بودکه بچه هاآفتابى نشوند.تو منطقه مى گشتم،
یک جوان بیست و یکى دوساله،با کلاه سبز بافتنى روى سرش،
 رفته بالاى درخت، دیده بانى مى کرد. صدایش کردم
«توخجالت نمى کشى این همه آدموبه خطر میندازى؟»آمدپایین
و گفت «بچه تهرونى؟» گفتم«آره، چه ربطى داره؟» گفت «هیچى.
 خسته نباشى. تو برو استراحت کن من این جا هستم.»
هاج و واج ماندم. کفریم کرده بود. برگشتم جوابش را
 بدهم که یکى از بچه هاى لشکر سر رسید. هم دیگر را
بغل کردند، خوش و بش کردند و رفتند. بعدها که پرسیدم
این کى بود، گفتند «مهدى زین الدین.»
  شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران |
 انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی
سلام برعشق من حاج مهدی زین الدین
حاجی دست منم بگیر 

شهید مهدی زین الدین

خیلى وقت ها که گیر مى کنم، نمى دانم چه کار کنم. مى روم جلوى عکسش و مى نشینم

و باهاش حرف مى زنم. انگار که زنده باشد. بعد جوابم را مى گیرم. گاهى به خوابم مى آید

یا به خواب کس دیگر. بعضى وقت ها هم راه حلى به سرم مى زند که قبلش

اصلاً به فکرم نمى رسید. به نظرم مى آید انگار مهدى جوابم را داده.  شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

خاطره ای از شهید زین الدین

خاطره ای از شهید مهدی زین الدین///
 نزدیک عملیات بود. میدانستم دختر دار شده. یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون.
گفتم: این چیه؟
 گفت: عکس دخترمه.
گفتم: بده ببینمش.
گفت: خودم هنوز ندیدمش.
گفتم: چرا؟
 گفت: الان موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد.

خاطره ای از شهید مهدی زین الدین///

 نزدیک عملیات بود. میدانستم دختر دار شده.

یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون. گفتم: 

این چیه؟ گفت: عکس دخترمه. گفتم: بده ببینمش.

گفت: خودم هنوز ندیدمش.

 گفتم: چرا؟ گفت: الان موقع عملیاته.

میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده.

 باشه بعد.

شهادت


اول قرار بود با هم سفر کنیم

رفتن نصیب شما شد وتمنا نصیب من

نماز


شهید زین الدین اهمیت بسیار زیادی
برای نماز شب قائل بود و در یکی از
 سخنرانیهایش در مقر انرژی اتمی اهواز می گفت:

«بچه ها! من نیمه شبها می آیم از
نزدیک نگاه می کنم، می بینم نماز شب خوانها
بسیار اندکند!»

اذان-نماز



گفتم:نگرانتیم. اینقدر موقع اذان توی جاده
 نزن کنار نماز بخون. چند دقیقه دیرتر چی میشه؟

افتادی دست کموله ها چی؟ خندید! گفت: تمام جنگ ما
 بخاطر همین نمازه. تمام ارزش نمازم
توی اول وقت خوندنشه!
(همرزم شهید زین الدین)

♥•٠•

شهید زین الدین


صبح شروع عملیات با شهید زین الدین قرار داشتیم. مدتی گذشت اما خبری نشد. داشتیم نگران می‌شدیم که ناگهان یک نفربر زرهی، پیش رویمان توقف کرد و آقا مهدی پرید بیرون. با تبسمی‌ بر لب و سر و رویی غبار آلود. ما را که دید، خندید و گفت: «عذر می‌خواهم که شما را منتظر گذاشتم. آخر می‌دانید، ما هم جوانیم و به تفریح احتیاج داریم. رفته بودم خیابانگردی ...» گفتم: «آقا مهدی . کدام شهر دشمن را می‌گشتی؟» قیافه جدی‌تری به خود گرفت و ادامه داد: «از آشفتگی‌شان استفاده کردم و تا عمق پنجاه کیلومتری خاکشان پیش رفتم. برای شناسایی عملیات بعدی.» سپس گردنش را کمی‌ خم کرد و با تبسم گفت: «ما که نمی‌خواهیم اینجا بمانیم. تا کربلا هم که راه الی ماشاء الله است.»  شهید مهدی زین الدین منبع : راوی:محمد جواد سامی

خاطره ای از شهید مهدی زین الدین



 چند تا از بچه ها، کنار آب جمع شده بودند.

یکیشان، براى تفریح; تیراندازى مى کرد توى آب. زین الدین سر رسید
و گفت «این تیرها، بیت الماله. حرومش نکنین.»
جواب داد «به شما چه؟» و با دست هُلش داد.
زین الدین که رفت،
صادقى آمد و پرسید «چى شده؟»
بعد گفت «مى دونى کى رو هُل دادى اخوى؟»
دویده بود دنبالش براى عذرخواهى که جوابش را داده بود:
«مهم نیس. من فقط امر به معروف کردم.
گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته.»


ولایت


ولایت در نگاه شهید زین الدین
در زمان غیبت امام زمان(عج) چشم
 و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن
 کانون فرماندهی چه دستوری صادر می شود
((شهید مهدی زین الدین))