حاج عباس مدتی که به علت مجروحیت حین عملیات فتحالمبین در بیمارستان بستری شد وقت
را مغتنم شمرده و در مورد تشکیل خانواده فکر میکرد. همسر یکی از دوستان عباس، مرا
به او معرفی کرد و این آغاز آشنایی ما، در سال 1361 بود. در جریان خواستگاری احساس
همدلی و همفکری کرده به جهت اطمینان استخاره کردم، آیههای سوره نور آمد: «الله نور
السموات والارض» بعد از خرید مختصری بر طبق آداب و رسوم در تاریخ 21/7/1361
دلهایمان با نور قرآن پیوند خورد و عقدمان جاری گشت. روز بعد از مراسم عقد به گلزار
شهدا رفتیم و عباس حلاوت خودش را در این مدت برایم توصیف کرد: «وقتی برای خواستگاری
به سراغت آمدم بار سنگینی بر سینهام حس میکردم، با شنیدن نامت (زهرا) آرام شدم،
وقتی به درخواستم جواب مثبت دادی، همه درهای بسته به رویم گشوده شد.» همه به او
سفارش میکردند که مراسم عروسی را در باشگاه برگزار کند اما او نپذیرفت چون از
خانواده شهدا خجالت میکشید و نمیخواست خود را درگیر مراسم کند. لباس دامادی او
نیز همچون سرداران دیگر جامه سبز سپاه بود. مراسم در عین سادگی انجام شد و حاج عباس
بعد از ازدواج بلافاصله به منطقه بازگشت. راوی:همسر شهید شهیدعباس کریمی منبع :
خاطراتی از کتاب: دجله در انتظار عباس