علاقهی عجیبی به عبادت داشت، مخصوصاً به نماز. دوست داشت که
همیشه نماز را در مسجد بخواند. زیبا دعا میخواند و با خدا راز و نیاز میکرد.
با رفتار خویش باعث شده بود که مردم برایش احترام خاصی قایل باشند.
احترامش به پدر و مادر درخور ستایش بود. با محبت با آنها رفتار میکرد.
زمانی که میخواست برای آخرین بار به جبهه برود چشمانش
پر از اشک شد و آهسته گفت: «این آخرین مرخصی من بود، من دیگر برنخواهم گشت!
و دیگر هیچگاه قدم بر خاک روستایمان نگذاشت».
منبع : منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 67 راوی : برادر شهید