شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید محمد ابراهیم همت



روی پشت بام یکی از برادرهای بسیجی اتاقی بود که

آن را مرغداری کرده بود ولی بعلت بمباران استفاده نمیشد کف آن

مرغداری را آب انداختم و با چاقو تراشیدم حاجی هم یک ملحفه

سفید آوردبا پونز پرده زدیم که بشود دو تا اتاق. بعد هم با پول تو جیبی ام

کمی خرت وپرت خریدم دو تابشقاب دو تا قاشق دوتا کاسه یک پتو هم

از پتوهای سپاه آوردیم یادم هست حتی چراق خوراک پزی هم

نداشتیم،یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلا غذای پختنی نخوردیم

این شروع زندگی ما بود!!!  شهید همت

منبع : نیمه پنهان ماه2،ص24

شهید علی رضا یاسینی

سال تحویل دور هم بودیم . سر سفره نشسته بودیم

که پدر بهمون عیدی داد. بعدش علی شروع کرد به

همه عیدی داد غیرازمن.گفت:بیابالا توی اتاق خودمون.

یه قابلمه گرفت و گفت : من میزنم روی قابلمه تو

از روی صداش بگرد و هدیه ات رو پیدا کن. گذاشته بد

توی جیب لباس فرمش. یه شیشه عطر بود و یه دستبند.

این قدر برام لذت بخش بود که تا الان یادم مونده .

  شهید علی رضا یاسینی

منبع : نیمه پنهان ماه ج 5 ص 32

شهید حسن ابشناسان

پدر ارتشی بود و میدانست که زندگیمان خانه بدوشی است

و وسایلمان در نقل و مکان کردن از بین میرود؛برای اینکه

جهیزیه ام را کامل داده باشد و خرج تجملات هم نکرد باشد،

پول جهیریه را نقدا داد دستم. کمک خرج رندگیمان هم شد.

فقط یک چمدان گرفتم چهارده تومان که به

اندازه لباسهایم بود!!!

شهید حسن آبشناسان

منبع : نیمه پنهان ماه12،ص18

زندگی


شروع رندگیمان ساده بود و در عین حال باصفا.

نمی شد گفت خانه!دو تا اتاق اجاره کرده بودیم که نه

آشبزخانه داشت نه حمام! کنار یکی از اتاقها یک تو

رفتگی بود که حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود حمام!

زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فیتله

خوراک پزیمان را گذاشته بودیم آنجا و شده بود آشپزخانه!

بنظر من خیلی قشنگ بود و خیلی هم ساده

شهید حسن آبشناسان

منبع : نیمه پنهان ماه12،ص18و19