شقایق هم از دل عاشق وبیقرارت خبر داشت
که ...
دشت های جنوب مملو شده ازعطر گلهای سرخ داغدار
بیقراران وصل وسینه سوختگان طریق عاشقی
رفتند تا من وتو در خفت این چند روزه حیات دنیایی نمانیم
کمی تلنگر به جان عزیزت بزن
منتظرم!
منتظر دلى
از جنس نور، کسى از قوم خورشید!
کسى از نژاد نفس هاى گرم!
مردم نیز منتظرند!و
غرق در لحظه هاى
انتظار، نیازشان را از لابه لاى نفس هاى حیران خود بازگو
مى
کنند.
شقایق ها منتظرند!
شاید آن روز که سهراب نوشت:
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
خبری
از دل پر درد گل یاس نداشت.
باید
این طور نوشت: چه شقایق باشد،
چه گل پیچک و یاس، جای یک گل خالیست،
تا
نیاید مهدی، زندگی دشوار است.....