شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

خدایا

خدایا، شلوغی های روزگارم را؛
اگر برای رسیدن به توست، پررنگ؛
و اگر مسبب جدایی است، خلوتش کن؛
مشغله های بی تو، همان بهتر که پاک شوند...


غریب اشنا



کسی کجاست غریب آشنا در این غربت؟

که از تبسم او روزگار تازه شود
و از شمیم نفس های اوغزل خیزد
تمام ثانیه ها بی تو میرود غمناک

غیرت افتاب



بی توچه سخت می گذرد روزگار من

خود را به من نشان بده آیینه وار من
ای آفتاب !خیره به راحت نشسته ام
رحمی به حال دیده چشم انتظار من

ایها العزیز

تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟!
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است
خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است