شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شبی چون چاه لیلی

وباز می رود آرام آرام از خاطرم خاطره ای گنگ ومبهم ونجیب 

چه کنم شب تاریک باز سخت مرا در آغوش نازنینش میفشارد 

وانگار میخواهد قبض وبسط کند این روح نا آرام سخت شده را 

خداوندا 

کجایی 

حرم امن بی تابانت کجاست ؟که سخت دل آشوبم 

بغض نشکفته ی حزینم باز میل چمن دوست کرده 

چه کند چه چاره کند که مفری ندارد 

وچه بی رحمانه تازیانه ی گناهان را بر گرده ی ناتوان خود حمل می کند 

مگر همین چند روز پیش نبود که عهدی بستی جان دلبر م؟

مگر نگفتی بس است اینهمه دویدن وندیدن ونیافتن؟

چه شد عهدت فراموش شد؟

خسته وشرمگین وغمین 

باز سوی تو آمده ام 

ای الهه ی تقواهای گمشده ام 

باز ریشه هایت را در جان خشکیده ی تفت زده ام بدوان 

بگذار جان بگیرم وجانم چو لیلی در چاه دیدار تازه شود ........................

ایها العزیز

تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟!
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است
خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است

خسته ام

خسته ام.....
از اینکه عمری خار بودم.....
نه؛یار......


خسته ام از خودم

از خودی که همه اش گناه است



خسته ام از خودم

خسته ام از تمام بدیهایم


خسته ام از عشق های دنیایی

خسته ام که عشق رااشتباه گرفتم