شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

اقا مهدی زین الدین




تازه وارد بودم.عراقىهااز بالاى تپه دید خوبى داشتند.
دستوررسیده بودکه بچه هاآفتابى نشوند.تو منطقه مى گشتم،
یک جوان بیست و یکى دوساله،با کلاه سبز بافتنى روى سرش،
 رفته بالاى درخت، دیده بانى مى کرد. صدایش کردم
«توخجالت نمى کشى این همه آدموبه خطر میندازى؟»آمدپایین
و گفت «بچه تهرونى؟» گفتم«آره، چه ربطى داره؟» گفت «هیچى.
 خسته نباشى. تو برو استراحت کن من این جا هستم.»
هاج و واج ماندم. کفریم کرده بود. برگشتم جوابش را
 بدهم که یکى از بچه هاى لشکر سر رسید. هم دیگر را
بغل کردند، خوش و بش کردند و رفتند. بعدها که پرسیدم
این کى بود، گفتند «مهدى زین الدین.»
  شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران |
 انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی
سلام برعشق من حاج مهدی زین الدین
حاجی دست منم بگیر 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد