ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دفعه آخر که اومد مرخصی حال و هواش فرق کرده بود.
انگار می دونست آخرین دیدارمونه .خواست حرف بزنه،اشک تو چشماش حلقه بست.
با چشم گریون گفت:"دوست دارم گمنام باشم، دلم می خواد قبرم مثل حضرت زهرا مخفی باشه."
دست آخر هم به آرزویش رسید.
هنوزم که هنوره جنازه اش پیدا نشده. گمنام موند و بی نشون....
راوی: پدر شهید عباس سلطانی
مادر نوشت:
روضه ای که دلم را می سوزاند این است که کودکی مادرش را صدا می زند و جوابی نمیشنود:
کَلّمینی یا أمّاهُ...أنا اِبنُکَ الحُسین...
یا حضرت مادر دعایمان کن...دعای مادر حتما مستجاب است.