ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
تیمسار نزار رئیس کمیسیون اسرا در عراق افسر مغرور و سنگدلی بود.
یک روز برای بازرسی به اردوگاه ما آمد پس از بازدید داشت از در اردوگاه بیرون
می رفت که آقای ابوترابی خودش را به او رساند گفت : این گیوه ها رو یکی از اسرا
بافته به یادگار از طرف همه به شما هدیه می کنم. تیمسار با تعجب پرسید :شما کی هستید؟
گفت : ابوترابی هستم. تیمسار که در جمع افسران عالی رتبه درجه دار و
محافظانش ایستاده بود دستانش را بالا آورد و به حاج آقا احترام نظامی کرد
اسرای ایرانی و عراقی هایی که آنجا ایستاده بودند مات و مبهوت به این
صحنه نگاه می کردند . تیمسار مدتی با حاج آقا صحبت کرد بعد به فرمانده
اردوگاه دستور داد برخی امکانات رفاهی را برای اسرا فراهم کند.
حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی
منبع : برگرفته از پایگاه ابوترابی