از جنگ که برمیگردند،
یکی دستش را
یکی پایش را
یکی دلش را
و حواسپرت ترینِ آنها خودش را
جا میگذارد
عجب انسان هایی هستند این مردان بی تکرار
جامانده آن سوی غبارها
گفت: آقای... جایگاه من توی سپاه چیه؟
سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم
بدون حکمت نیست. گفتم: شما فرماندهی
نیروی هوایی سپاه هستین سردار. به صندلیاش اشاره کرد.
گفت: آقای ...، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی
که من الان دارم، نرسی؛ ولی من که رسیدم،
به شما میگم که این جا خبری نیست! آن وقتها
محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود.
با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم. سردار گفت:
اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون
و قرآن خون کردی ، این برات میمونه؛
از این پستها و درجهها چیزی در نمیآد!
شهید احمد کاظمی
در عملیات بدر، مسئول دیده بانی لشکر عاشورا بودم.
در قسمتی از منطقه، نیروهای رزمی فراوانی
مستقر شده بودند. با دادن مختصات آنجا، از آتشبار
خواستیم که آن نقطه را گلوله باران کنند؛ ولی
در عمل مشاهده کردیم آتش کمی روی دشمن میبارد و گلولهها
هم بدون هیچ گونه دقتی شلیک میشود. روز بعد،
از میزان گلولههای ما روی دشمن کاسته شد. و با
آنکه تقاضای حجم بیشتری از آتش کردم، دیدم که در هر
پنج دقیقه، فقط یک گلوله شلیک میشود. هر چه با آتشبار
تماس گرفتم، پاسخی نشنیدم. بعد از مدتی، از پشت
بی سیم شنیدم که یکی از نیروهای خودی میگفت: چشم،
تا آخرین گلوله خواهیم زد، شما نگران نباشید.
وقتی دیدیم از دست توپخانه کاری برنمی آید،
با آرپی جی شلیک کردیم. بعد از مدتی مجبور به
عقب نشینی شدیم. وقتی به محل آتشبار رسیدیم،
متوجه شدیم که دشمن آنجا را بمباران شیمیایی
کرده است. همه را برده بودند و فقط یک سرباز
مانده بود که چشمانش بر اثر گازهای شیمیایی
بینایی خود را از دست داده بود. در عین حال،
با استفاده از قوه لامسه خود، گلوله را در
توپ میگذاشت و شلیک میکرد. چنین کاری برای
یک نابینا، آن هم با توپ 130 - که لولهاش بالاست
و برای هر بار شلیک باید لولهاش را پایین آورد -
بسیار سخت بود. وقتی این همه ایثار و از
خودگذشتگی را از آن سرباز دیدم، بسیار متأثّر شدم.
یک لحظه از امر به معروف و نهی از منکر سر باز نزنید و همه را برای
جهاد با کفار و
ملحدان در هر زمان بسیج نمایید.
شهید حسن پاکیاری
ماهمه سربازتواییم..
برای کوفی نبودن بایدقبول داشت که تاوقتی حسین برسد؛مسلم ولی امرهست..
رسم عراقی ها این بود که وقتی عده ای را به
اردوگاهی می بردند، در هنگام ورود، از همان در
اتوبوس تامحوطه آسایشگاه تونلی درست می کردند.
در این تونل که دو ردیف سرباز روبه روی هم قرار گرفته بودند
، یک خیابا ن جنایت بود. کسی که از آن می گذشت
از ضربه کابل، نبشی، باتوم و... در امان نمی ماند.
این کتک یک بار هم نصیب من شد: از در اتوبوس که
پایین آمدم به یک سرباز پوتین به دست برخوردم.
کنار او یک سرهنگ نیز ایستاده بود. او پوتین
را بالا برد که نثار سرم کند، ولی من جا خالی دادم
و پوتین از دست او رها شد و خورد به سر سرهنگ!
***********
پاداش آن زیرکی کم نبود، فقط 80 ضربه کابل به کمرم،
کمری که ترکش آن را شکافته بود.
سربازان امام زمان(عج) از هیچ چیز جز گناهانِ خویش نمی هراسند.
شهید سیدمرتضی آوینی