سخنران از شیطان می گفت و از وسوسه های بی شمارش
و از این که دیده نمیشود .
محمود گفت :ولی من شیطون رو میبینم .
سخنران ناراحت شد که حرفش قطع شده .
گفت :تو شیطون رو کجا میبینی پسر؟ محمود گفت
:تو کاخ های تهران محمود کاوه
منبع : منبع : سایت سبک بالان
پنج سالش بود که گذاشتمش مکتب قرآن یاد بگیره
توی شش سالگی روخوانی قرآن بلد شد بعضی سوره هاش
را هم حفظ کرد. صبح های زود همیشه با خواهرش
می نشستند روی ایوان خانه با صدای
بلند قرآن می خواندند. محمود کاوه
منبع : منبع : سایت سبک بالان
از پادگان تا خانه شان پیاده ده دقیقه هم راه نبود ولی یک ماه تمام خانه نرفت
بسکه کار را جدی گرفته بود . گاهی پدر و مادرش می اومدند دم در پادگان دیدنش!
شهیدمحمود کاوه