ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
با عجله کیفش را برداشت که برود مدرسه. گفتم :
«مادر جان صبحانه نخوردی! » گفت : «مدرسه ام دیر می شه»
ظهر که برگشت خانه سریع وضو گرفت و آماده شد. گفتم :
«ناهار آماده است» گفت : «از نماز عقب می مونم»
ناهار نخورده رفت مسجد. روزه بود. نمی خواست کسی بفهمد.
شهید رضا صفری
منبع : فهمیده های کلاس - روایت هایی کوتاه از زندگی دانش آموزان شهید