گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم
عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم
من آن حرم کز اول خویش را سد رهت کردم
تو را در این زمین بین هزاران لشکر آوردم
به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما
دلی صد پاره تر از لاله های پرپر آوردم
نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت
ولی بر خنجر خشکیده ات چشم تر آوردم
غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان
فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم
سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد
زبان عذر خواهی بر علی اکبر آوردم
همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی
به خود بالدیم و مانند فطرس پر برآوردم
بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عباست
که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم
چه غم گر جرم من ازکوه سنگین تر بود میثم
که سر بر آستان عترت پیغمبر آوردم