شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

اسرای ایرانی


هنگام اسارت، یک روز صبح متوجه شدیم سرهنگ عراقى اسیرى را به ستون جلوى ساختمان مخصوص

به خود بسته است. سربازان عراقى کنار پاى اسیر کارتن و کاغذ مى ‏چیدند. اندکى بعد فرمانده

(همان سرهنگ) دستور داد که آن را آتش بزنند. برادر آن اسیر به نام «کَرَم» که شاهد سوختن «عبدل» بود،

با فریاد یا حسین و یا فاطمه به سربازان جنایتکار عراقى حمله کرد و آنها با مشت و لگد به او پاسخ دادند.

تمامى اسراى ایرانى هم شعار مرگ بر صدام و مرگ بر سرهنگ فیصل سر داده بودند. لحظه به لحظه صداى

اسیران بلندتر مى ‏شد. عبدل که در حال سوختن بود، فریادى زد: کرم جان، مُردم! کرم جان، به دادم برس!

این صحنه غیرقابل توصیف، بسیار دردناک بود. هم چنان اسراى ما شعار مى ‏دادند. سربازان از خدا بى ‏خبر

با زدن سوت، اعلام کردند که به آسایشگاه برگردیم؛ ولى کسى توجهى نکرد. در پى آن، یک گروهان

از سربازان وارد اردوگاه شدند و با چوب و چماق همه را مجبور کردند که به آسایشگاه بروند.

بعد از آن که عبدل در آتش دشمن سوخت، چند سرباز زیر بغل او را گرفتند و به بهدارى بردند.

بعد از مدتى فهمیدیم که پاهاى عبدل تا زانوانش سوخته است. علت سوزاندن عبدل این بود

که او به وسیله یک قوطى یک کیلویى روغن و یک فتیله، چراغى درست کرده بود تا با آن

بتواند شبها چاى درست کند.  

منبع : راوى: حیدر فتّاحى، ر. ک: آیینه اسارت، ص‏111 - 113.

نظرات 2 + ارسال نظر
گمگشته دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 06:34 ب.ظ

وای...

گمگشته دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام...انقدر این فضا جذابه که من هم تصمیم گرفتم فعالیتی داشته باشم...با افتخار لینک شدید...خوشحال میشم ما هم جایی تو شهر آسمانی شماداشته باشیم...
سر بزنید به ما...!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد