سلیمان در باغ ،کنار امام رضا علیه السلام
نشسته بود ومحو
صورت زیبا و صوت دلنشین و
کلام گیرای امام بود.ناگهان گنجشک کوچکی
سرآسیمه
آمد و خود را روی عبای امام انداخت.
جیغ میزد و نوکش را تند تند به هم
میزد.
امام رو کردند به سلیمان و فرمودند:
عجله کن این چوب را بگیر برو زیرسقف ایوان ،
مار را از لانه ی این گنجشک دور کن.
سلیمان
چوب رابرداشت و دوید.زیر سقف
ایوان لانه ی کوچکی بود و جوجه های وحشت زده ی
گنجشک،درون لانه منتظر بودند مادرشان
برایشان کاری کند؛
مادر خوب می دانست به کجا باید پناه ببرد....

عجیب
نیست این که گنجشک کوچکی از ترس خطری که
در کمینش نشسته به دامان امام
زمانش پناه ببرد.
باورش کجا سخت است این که حجتِ پروردگار
بر روی زمین،آوای
پرنده ای را معنا کند؟عجیب منم،که دستم همیشه در دستِ پدریِ
اوست وباز،بالا و پائینِ روزگار بی تابم می کند
وخیال بی پناهی به وحشتم می اندازد!
عجیب،این فراموشیِ من است....
❤اللهم عجل لولیک الفرج❤
پست یا امام رضا بسیار زیبا بود ممنون
ان شاالله حداقل مثل اون گنجشک باشیم
خراب کرده ام آقـــــا خـــودت درستش کن
امیــــــد آخــــر دنیــــا خودت درستش کن
نمـــــانده پشت ســـر من پلی که برگردم
خراب کرده ام آقــــا خـــودت درستش کن
ببیـــن چگونه به هم خورده کار من ماندم
به حق حضرت زهـــرا خودت درستش کن
گرفت دست مـــــرا هرکسی ، زمینــم زد
شکست بال و پــرم را خودت درستش کن
سفـــــال توبه خـود را شکسته ام از بستر
ک ترک شده امــــا خودت درستش کن
اگـــــرچه پیش تـــو در خلوت آبرویم رفت
برای محشــــر کبری خودت درستش کن
ثمــــــــر نــــداده درخت الهی العفـــــوم
به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن
شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
سفر به کرب وبلا را خـــــودت درستش کن