ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
یک روز در حالی که با یکی از بچه ها شوخی می کردم،
پایم اتفاقی به نادر که خواب بود،خورد.
نادر با ناراحتی بیدار شد،اما همین که
خواست چیزی بگوید، گفت:«لا حول و لا قوه الا بالله»
و دوباره خوابید. فهمیدم که چقدر زود
خشم خود را فرو برد.
شهید نادر علی میرواری
منبع : سایت صبح
سلام
وقتی آیه توبه نازل شد ، شیطان بالای کوه بلندی رفت و فریاد کرد و تمام بچه شیطانها را دور خودش جمع نمود ،
گفتند :« یا سیدنا دعوتنا » ، برای چه ما را خوانده ای ؟
[ شیطان] گفت : یک آیه آمده است دیگر کار ما هیچ ، پنجاه سال شصت سال آدم گناه کند ، یک آن توبه کند خداوند از تمام گناهانش می گذرد ،
بچه شیطانها هر کدام یک چیزی گفتند ،
[شیطان ] گفت : نه اینها نیست ،
« فقام الخناس » ، خناس بلند شد و گفت : من در برابر این آیه قیام می کنم !...!!!!!!
[گل][لبخند][بدرود]