این آخر ها زیاد بحث می کردم با هاش ، قبلا نه. گفته بود گردان رو برای عملیات حاضر کن، خودت هم برگرد عقب. گردان را آماده کردم ولی خودم نرفتم. بهش گفته بودند که من نرفتم. یکی اومد و بهم گفت : حاجی کارت داره ، رفتم پیشش . تا من رو دید گفت: تو چه ت شده ؟ قبلا حرف گوش می کردی. ته دلم خالی شد. گفتم: حاجی! گفت :جانم! گفتم: از من راضی هستی؟!! ته دلت ها ؟ گفت : این چه حرفیه ؟!! نباشم ؟ رویش را برگردانده بود، برگشتم اصفهان. دیگه ندیدمش ...