شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهیدرسول خلقی



توی سنگر هر کس مسئول کاری بود.

یک بار خمپاره ای آمد و خود کنار سنگر.

به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول

پای راستش را با چفیه بسته است.

نمی توانست درست و حسابی راه برود.

از آن به بعد کارهای رسول را هم

بقیه بچه ها انجام می دادند.

کم کم بچه ها بهش شک کردند. یک شب چفیه را

از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش.

صبح بلند شد ؛ راه که افتاد ، پای چپش می لنگید!

سنگر از خنده ی بچه ها

رفته بود روی هوا! تا می خورد زدندش

و مجبورش کردند تا یک هفته کارهای سنگر

را انجام بدهد. خیلی شوخ بود.

همیشه به بچه ها روحیه میداد.

اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت.

شهید رسول خالقی

منبع : فهمیده های کلاس -

روایت هایی کوتاه از زندگی دانش آموزان شهید


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد