ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
دوتادورنشسته بودیم.نقشه آن وسط پهن بود.
حسین گفت «تا یادم نرفته اینو بگم ،
اون جا که رفته بودیم برای مانور؛ یه
تیکه زمین بود. گندم کاشته بودن .
یه مقدار از گندم ها از بین رفته.
بگید بچه ها ببینن چه قدر از بین رفته ،
پولشو به صاحبش بدین.»
شهید حاج حسین خرازی
فرمانده های گردان گوش تا گوش نشسته بودند .
آمد تو ، همه مان بلند شدیم. سرخ شد، گفت
« بلند نشید جلوی پای من.» گفتیم
« حاجی ! خواهش می کنیم. اختیار داری. بفرمایید بالا.»
باز جلسه بود. ایستاده بود برون سنگر ، می گفت
« نمی آم. شماها بلند می شید.»
قول دادیم بلند نشویم. شهید حاج حسین خرازی
منبع : کتاب خرازی