شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید همت

بابایی،‌اگه پسر خوبی باشی،‌ امشب به دنیا می‌آی. وگرنه،‌ من همه‌ش توی منطقه نگرانم.

تا این را گفت،‌ حالم بد شد. دکمه‌های لباسش را یکی در میان بست.

مهدی را به یکی از همسایه‌ها سپرد و رفتیم بیمارستان. توی راه بیش‌تر از

من بی‌تابی می‌کرد. مصطفی که به دنیا آمد،‌ شبانه از بیمارستان آمدم خانه. دلم نیامد

 

ادامه مطلب ...

حاج ابراهیم همت




زودتر از هر روز آمد خانه؛‌ اخمو و دمق. می‌گفت دیگر برنمی‌گردد سر کار، به آن میوه‌فروشی.
 آخر اوستا سرش داد زده بود. خم شد صورتش را بوسید و آهسته صداش کرد.
ابراهیم بیدار شد،‌ نشست. اوستا آمده بود هرطور شده، ناراحتی آن روز را از دل
 او درآورد و بَرش گرداند سر کار. اوستا می‌گفت «صد بار این بچه را امتحان کردم؛‌
 پول زیر شیشه‌ی میز گذاشتم،‌توی دخل دم دست گذاشتم.
ولی یه بار ندیدم این بچه خطا کنه.»   شهید ابراهیم همت

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران