شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

آه جانگداز


گوشه ی دلت گیر می کند به قدم هایی که روی
سنگریزه های مهربان مسیر,زیر پای زایرانت می لغزد
وآه جانگدازت شعله میکشد .
وترسی مبهم وجودت را احاطه می کند
از اینکه جامانده ای
واینک من زمین گیرترین موجود عالمم حسین جانم
به فریادم برس

یارا

تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشد

تا شام قدر رجعت و میلش به که باشد

در بزم وصالش همه کس طالب دیدار

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

ومارا نخواستند وپس فرستادند

نفس راحتم نیست  و ریه هایم خالی  از بوی شهید است


جامانده

لباس خاکی بر تن کرده و مهیای اعزام است، 

اما تنها اشک‌هایش را هدیه قدم‌های مسافرش که قرار بود همسفرش باشد، می‌کند ...


و چه شرافت دارد اشک‌های پر از بغض جا مانده از سفرت به همه شرافت‌های دنیای رنگارنگ من!

فانوس


فانوسها جا ماند تا ماروشنشان نگه داریم

پس این فانوسهای خاموش برای چیست؟......

جا مانده ام

جــا مانـده ای یـا جـا مانـده ام ؟
دیــگر چــه فرقــی می کنـد کجــا ،
راستــی !
رفیـق نیــمه راه آنــست کــه می مانـد ،
یــا آنـکه مــی رود ؟