تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشد
تا شام قدر رجعت و میلش به که باشد
در بزم وصالش همه کس طالب دیدار
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
ومارا نخواستند وپس فرستادند
نفس راحتم نیست و ریه هایم خالی از بوی شهید است
لباس خاکی بر تن کرده و مهیای اعزام است،
اما تنها اشکهایش را هدیه قدمهای مسافرش که قرار بود همسفرش باشد، میکند ...
و چه شرافت دارد اشکهای پر از بغض جا مانده از سفرت به همه شرافتهای دنیای رنگارنگ من!
جــا مانـده ای یـا جـا مانـده ام ؟
دیــگر چــه فرقــی می کنـد کجــا ،
راستــی !
رفیـق نیــمه راه آنــست کــه می مانـد ،
یــا آنـکه مــی رود ؟